سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نچ

 

 

آرشیو مطالب
صفحه نخست
بهمن 89
اسفند 89
اردیبهشت 90
خرداد 90

 

 دوستان
فاطمه
سلاله
داداش محمد

 

 امکانات جانبی
RSS 2.0  

بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 11849

 

مطالعاتانه!

دیروووووز!...

این فاطمه خانوم...ریفیق شفیق ما...قدم رنجه فرمودن اومدن اینجا!...

وه!!!...

عجب واقعه خوش یمنی!!!

از موقعی که این سرکار خانوم فاطمه قدم رو تخم چشم ما گذاشتن( جدا از اینکه دیگه چشمون نمیبینه) لینک نظراتمون هم به کلی فرت شده!...نه که خیلی نظر میدن...دارم شرمنده میشم!!!


امروووووز!...

اول امتحان ریاضی دادیم...بعد هم به مقدار لازم فحش به خواهر مدادر معلم ریاضی!

زنگ بعد......چی داشتیم؟!!!!...یادم نمیاد!!!!!!!!!!!!!!....

مـــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــان...من نمیخوام آلزایمر بگیرم!!!!

یادم اومـــــــــــــــــــد!!!!

شیمی داشتیم!

در نهایت بی حوصلگی گذشت!...اصلا خوب نبود...

زنگ بعدرو عشق است!!!

مطالعات با مخلفات!!

یکی از بچه های خنگ و خلمون(البت نه از ما چهار تا)...رفت رو سن گفت:

اوهوم..

اوهوم...

صدا میاد؟!

خوب...باید یه سری مسائل روشن شه(البت هنوز معلم نیومده بود)..

ببینیـــــــــــد...ماها درس نخوندیم!...

بهش(ش:معلم) بگیم نپرسه!...هیچ کس هم نباید ساز مخالف بزنه مفهومه؟!

موافقت شد!

یکی از این بچه های بیمزه...رفت رو تخته نوشت:

صندلی داغ!

سوالات خودرا به شماره 300090 ارسال کنید!

بعد جناب الف اومدن کلاســـــــــــــــــــ !

تا اومد شروع کنه...http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/godfathersmily.gif

گفتیم آقا الف...ما نخوندیم...کتبی ریاضی داشتیم!!!!!

داش درس میداد...گفتیم:آقا الـــــــــــــــف!!

گفت بـــــــــله

- زنجیر منو بافتی...اوه اشتباه شد!

گفتیم آقا حسش نیست!...حداقل این خانوم قاف رو بفرست بالا حال کنیم...بحث سیاسی راه میندازه جیغ و داد میکنیم!

گفت : نـــــــــه!

گفتیم صندلی داغ!

گفت چشم!

گفتیم اول شما

گفت چشم

گفتیم بشین رو نیمکت اون بالا

گفت:نه!

گفتیم برو بشین

گفت:نه!

گفتیم برو بشین

گفت:نه!

گفتیم برو بشین

گفت:نه!

گفتیم برو...وگرنه میایم صندلیتو داغ میکنیما...برو بشین

گفت:نه!

گفتیم:به درک!

یه سری سوال مسخره پرسیدن...مسخره جواب گرفتن!

خود آقا الفه یه نفرو صدا کرد!...

ازش هرچی میپرسید جواب میاد

عشق...

دوستت دارم...

غروب آفتاب...

گل سرخ...

"         "(اسم آدم)

ته همه حرفارم میکشید...

بعد خانوم قاف رو صدا کرد:

جوابها:

ظهور!

موعود!

حضرت فاطمه!

یه شعرم خوند...قشنگ بود...

اگر باد از رو چهرت نقاب رو برداره...جلوه صورتت روی حضرت یوسف رو کم میکنه...یه چی تو همین مایه ها!

بــــــــــــــــــــــــعد!
ســــــــــــــــــــــلالــــــــــــــــــــــــــــ...رفت رو سن!
پوکوند!
حال داد بهمون!
آقا گقت:
عشق..جواب داد:مزخرف
خوشبختی
-مزخرف
آرامش
- پول
مرگ
- آزادی
یهو صداشون در اومد که دروغ میگی...سلاله خیلی رلکس جواب داد: برای ما مومنا آزادیه...اشاهر به خودش و ما سه تا!( همه فکر میکنن ما سه تا کافریم...نمیدونم چرا!!...سروضعمون مثل همس...فقط یه کم شادیم!)ایـــــــــــــــــــول سلاله...ایـــــــــــــــــــــــول!
این فریاد ماسه تا بود!
رفت اون بالارو پوکوند اومد پایین!
بعدش یه انتر برقی رو فرسناد بالا!!!...الف رو میگم!
رفته بالا میگه من از این چهار تا بدم میاد...ماهم گفتیم ما بیشتر!
الف: اگر قرار باشه باهاشون تویه اتاق باشی چی؟!
گفت نمیتوونم!
ما گفتیم
این تو هر اتاقی باشه ماتا سه فرسخیش پیدا نمیشم!



زنگ خورد نفهمیدیم!
به دختره اومد کلکسیون دندون!...بانمایش کامل دندونا گفت آقا زنگ خورده!
آقا هم گفت: بیمزه ترین دختر دنیاس این!!!

 


سه شنبه 90/3/24 | پیام های دیگران ()

 
 

Weblog Theme By Blog Skin

قالب وبلاگ