سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نچ

 

 

آرشیو مطالب
صفحه نخست
بهمن 89
اسفند 89
اردیبهشت 90
خرداد 90

 

 دوستان
فاطمه
سلاله
داداش محمد

 

 امکانات جانبی
RSS 2.0  

بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 11638

 

نگار نامه!

سوتی های امروز نگار:

1- بودجه ---->بوجده

2- در جواب "با ورود خودرو به صحنه زندگی اجتماعی ،کدام مشاغل به تدریج از بین رفته و کدام مشاغل به وجود آمده اند "گفت:"به جای فرغون ، خودرو اومده "و در جواب اینکه چه ربطی داشت فرمود:قبلنا برای بالا بردن مصالح از ساختمون از فرغون استفاده میشده امروزه از بالابر(!!!!)،(با یک اعتماد به نفس سربه فلک ساییده)...

و جواب دیگر:فالگیرها رفتن خودرو ها اومدن(!!!!)

و جواب دیگر تر : صنایع اسب از بین رفته(!)

هه هه هه ههههههههه.

این فقط سوتیهای نیم ساعت نگاره!!!

 

 


چهارشنبه 89/11/20 | پیام های دیگران ()

 
 

سوتی نامه!!

سوتی اول: زنگ اول / دینی / ساعت 8:19/ اولین نفر ازم پرسید / خیط کاشتم! / از روی کتاب معنی کردم آیاتو...معلم دینی به روم نیاورد!(خدا پدر مادر مرحومشو بیامرزه) / خب نمره ام در حد 17-18 شد!

سوتی دوم :زنگ تفریح اول / توی حیاط مدرسه/ ساعت9:35 / بنده که تقریبا برای بار اول صبحونه مدرسه میاوردم بسیار ناشیانه و سخت صبحانه نوش جان کردم / طی این عملیات (صبحونه میل کردن)بنده یه گوجه مجروح تلفات دادم! / اما در آخر صبحونه ام رو با نون و پنیر و پسته میل کردم...اما با شراکت سرکار نگار!

سوتی سوم : زنگ دوم / انگلیسی / ساعت10/ اولین نفر ازم پرسید / خیط کاشتم  / خیلی خیط کاشتم /گِل کاشتم / اما خوب نمره مو 18/5داد (البته خدا پدر و مادر مرحوم ایشون رو هم بیامرزه).

سوتی چهارم:زنگ دوم / انگلیسی / ساعت10:30/ بی هوا ازم معنی یه جمله انگلیسی رو رو پرسید (teacherمون)منم معنی شو گفتم: میتونی جوابمو جواب بدی(یا یه چیزی تو همین مایه ها)که کل کلاس همراه خودم از خنده مردیم!

سوتی چهارم(قرار بود نگم): در راه منزل / ساعت 1:50 / اتوبوس / سکندری خوردم نزدیک بود پخش زمین شم!

 


سه شنبه 89/11/19 | پیام های دیگران ()

 
 

چیدمان بیــــ ـ ـ ـست کلاس!!

خوب...من امروز صبح رفتم مدرسه...!

دیدم...به!عجب چیدمانی!!!!...از بچه های پرسیدم جای من کجاس؟...گفتن بفرمایید ردیف دوم بغل دیوار!...بعدهم صندلی اول ردیف برداشتم چون صندلی خودم دسته اش کج بود...داشتم با خیال راحت برمیداشتم و جاشو عوض میکردم که صاحابش رسید!!!Smilie (7)

و اون صاحاب کسی نبود جز....:

نگار خودمون!...

بنده با خیال راحت کارمو داشتم انجام میدادم ... و نگار داشت میپوکید!!!!(هه هه هه)

آخرهم کار خودمو کردم صندلیو عوض کردم Ura1و نگار صداش در اومد که دیروز این صندلی رو پدرم در اومد خط خطی های روشو پاک کنم!!!!!!!....

وبنده توی دلم کلی حال کردم!!...

...وقتی اومدیم سرکلاس نگار که میخاست کنار کیمیا باشه فکرکرد اینکه اون آخر ردیف نشسته تقصیر منه و حالا...بیا و درست کن!

حالا هی بگو دخترم...همشاگردی...بینا..."..." بابا تقصیر من نبود...واسه من قیافه میگیره،روشومیکنه اونور...اَه...Smilie (62)

منم زدم به سیم آخر گفتم به من هیچ ربطی نداره...و ....

آره...این ریفیق ما...آره...!

 

...

_____________________________________________________________________________________

پ.ن:البته این ریفیق ما همیشه این جوری نیست...فقط وقتایی که حالش بده اینجوریاس...ما معمولا به دل نمبگبریم!!

 


دوشنبه 89/11/18 | پیام های دیگران ()

 
 

Weblog Theme By Blog Skin

قالب وبلاگ