|
بدبختینامه |
|
امروز حالم شدید رفته است...
پسر عموم...با زنو بچه اش...تصادف...
الان خودش تو کماس...
زنش ccu...
بچه سه - چهار سالشم بیهوشه و دست و پاش شکسته...
بابام دیگه طاقت این یکی رو نداره...
باید بره تهران...اما خیلی حالش بد تر از ایناس که بتونه ما رو هم ببره...
آآآآآآآه...حالم گرفتس..
این چند روز که تعطیل شدیم غذا نخوردم اصلا...یعنی نتونستم...
معلوم نیست چمه...
|
|
شنبه 90/2/17 | پیام های دیگران () |
|